دلنوشته های یک شورکی

در اینجا مطالبی درباره خودم روزگار خوش گذشته واینده و هر چیزی که خوشم بیاد منویسم
فعلا که از اینجا خیلی خوشم اومده تا ببینیم بعدا چطو مشه برای ارتباط راحت تر می تونید به این آیدی تلگرام پیام بدین hd3094@

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۵ خشم

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۴ سرکش
  • ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۶ عکس 1

آخرین نظرات

  • ۴ تیر ۹۹، ۱۲:۰۶ - علی دهقانی شورکی ok

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﺪ ... ؟!
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ !...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ
ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ !..

شورکی
۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


شورکی
۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سال 93 خلاص شد .سالی پر از شکست و خاطرات بد برای من والبته تجربیات خوب

امیدوارم سال 94 مثل گوسفند برای همه پر برکت باشه و هیچ کس مثل گوسفند سرش نندازه پائین و چش بسه بره یک کاری دس خودوش بده 

دوستان دعا کنیم سال جدید سالی پر از موفقیت بره همه باشه 

یه تبریک ویژه هم برا گودزیلا دارم انشالله تو سال جدید بچه دار شه و تو میدون شیرینی بده

شورکی
۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

او کجا را نشانه رفته است؟

شورکی
۱۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اغا من یکی سوال دارم این که مگن اگه یوختی کارت گیر کرد دعا کن یعنی چه؟

آیا بیان کردن چنتا کلمه عربی یا فارسی تغییری تو اصل ماجرا مده؟

اصن خود شما تا حالا تو زندگیتون هیشبار شده با دعا به خواسدون برسید؟

اینکه من برم کتاب و نذر و سر قبر گذشتگان و اونا رو واسطه کنم چه تاثیری داره؟

تا حالا فکرش کردید چقدر کتاب دعا اطراف ما هد؟

دعاهای مذهبی  -دعای روزای هفته -دعا بره کارای مختلف-دعا بره گرفتاریای زندگی

شورکی
۰۶ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
شورکی
۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۸:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

الان تو شوروک خودون چنتا هیت داریم یعنی شبای محرم چن جا دسه مره

میدون شهدا-میدون ته بندی- هیئت رقیه-میدون سیرضا-میدون خواجه-خاتم الانبیا-....

بعد مراسم هم مردم مث آدم مشینن سر سفره و زن ومرد شام موخورن و مبرن خونه.تازه بعضی جاها ناهار هم مدن

حتی روایت داریم بعضیا مث عباسگ همسیا تقریبا از همه میادین نمونه برداری مکنن البته بره شفا

تا چن سال پیش وقتی که ما بچه بودیم فقط یگجا عزاداری بود اونم حسینیه بزرگ .هر شو از میدون پائین دسه سینه زنی حرکت مکرد میومد میدون بالا و اخر شو هم همه شورک حمله مکردن خونه اکبرا (لبته فقط مردا )

هر چی تو منابع تاریخی گشتم یادم نمی یادکه همه شووای محرم تونسه باشم شام بوخورم .از ده شو یکی دو شو باقیش فقط تو صف ویسدن بود

اونم چه صفی.کلا همه روایات در مورد فشار قبر وپل صراط و اینا رو بصورت عملی کار مکردیم و اگر شانس میوردیم یکی دوری برنج قیمه یا عدس گیرون میومد با قاشخ رویی که بیشتر شبیه کمچلی بود.

ناهار ظهر عاشورا خونه حاجی رضا غالیی خو دگه تقریبا نمادی از محشر بود اقدری گل در ودیفال کاگلی مالیده مشدی و آخروش هم با دل گشنه و سینه خیز مرفتیم خونه




شورکی
۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر

دهه اول محرم سال 93 هم به تاریخ پیوست

نمدونم چرا امسال بدجوری دلم گرفت

یجورایی دارم حسرت موخورم

این محرم زندگی یکنواخت سالانه ما رو بهم مزنه

شور و هیجان میاد تو زندگیا

حسابش بکن عزیز ترین نزدیکان آدم که ممیره سالگردش که مشه کسی دگه پری یادش هم نید

هنوز من نفهمیدم چرا بعد اقه وقت هنوز مردم گل در دیوار بالا مرن بره بند کردن پرچم سیاه حسین

احساس مکنم چیزی از امام حسین نمدونم



شورکی
۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۸:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

محرم زمسون اصن حال نمده .

ماه محرم باس چله تیر ماه باشه

شورکی
۰۵ آبان ۹۳ ، ۰۹:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو فکر بود که چشماش سیاهی رفت
سرش خورد زمین و ...
بعد چند لحظه با نسیم خنکی بیدار شد. احساس خوبی داشت سرش روی زانوی کسی بود. چه بوی خوبی چه عطری باغ گل محمدی ......
-سلام مادر جان .
-سلام یوسفم. انگار همه باید با بوی پیراهن گمشدشون بیدار بشن
-مادر جان بلند شو بریم
-کجا؟
-خونه مهدی. برات خیلی تدارک دیده چند روزه که منتظره
- خیلی موخام بیام خودم هم مونده شدم ولی بابا تنها هد باس برم.  دلش بند مشه ما خودون همیرو دلون مگیره وقتی من نباشم خو دگه یگبار مشه
-مادر جان غمت نباشه بابا کارش درسته
-نه من باس برم .پیش مهدی بوگو حداقل امشو بیاد تو خو بابا دلوش خش مشه
-مادر جان چند وقتی مشه که خبر کردن قراره شما بیایید .وگرنه من اقدر اصرار نمکردم.دستت بده من بوگو یا علی بلند شو
-من خو دلم بند بابا رضا هد اگر نه از خدام بود
یوسف نگاهی به بالا مندازه.انگار که این کار من نیست کسی دگه باید بیاد
مادر همچنان داره به بابا رضا فکر موکونه که دستای لاغرش رو تو دست آشنایی مبینه همون دستی وقتی موخاست بره جبهه براش تکون داده بود
نگاهش رو برگردوند و شهید مهدی دهقانی رو پشت سرش دید
-مادر جان شما نیومدی من اومدم بلند شو همه منتظرند
مادر زبونش بند اومد دگه نمشد رو حرف مهدی حرف زد .لباس جدیدش رو بر کرد و همراه مهدی رفت...


شورکی
۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر