بوی عیدی
پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۵۶ ب.ظ
بوی عید را دوست داشتم . بوی شیرینی ها ,بوی لتیرگ و سفره ای که اولین
روز عید خونه ننه رباب پهن مشد . همه فامیل دور آن می نشستند. تخمه جوشونده و پسته
بو داده تخم مرغ رنگ شده با روناس و زردچوهه ... چرا فکر نمی کردیم شاید این روزها تمام شوند
؟ چرا انقدر خاطرمان جمع بود ؟چرا مواظب لحظه ها نبودیم ؟چرا خوشبختی را عمیق نفس
نکشیدیم ؟ چرا با بچه خاله و دایی سیر بازی نکردیم؟ که امروز مجبور نباشیم فقط چنگ بیندازیم به
گذشته ها و یا خاطره هاش زندگی کنیم .از کودکی به نوجوانی و جوانی راهی نیست اما
همسفرا همیشگی نیستند .در بالا وپائین این راه ,خیلی ها را از دست دادیم ...در یک فصل
بهار , پدر را به دست خاک سپردیم و خودمان
را به دست روزگار ...
رفت بدون اینکه بگوید با
شکسته های قلبمان ,بعد از او , چه کنیم .ما در همین از دست دادن ها بزرگ شدیم ,
پخته شدیم ,ساخته شدیم .
پدر آغبابا وننه و دایی مرضا محمود طبال(فروشنده اوو پرگ) حاجی گل حسین همه رفتند و من امروز بعد
ازگذشت این همه سال , می خواهم بنویسم فقط اون سفره و جمع خونوادگی نیست که مرگ ندارد
,عشق هم مرگ ندارد ,بعضی خاطرات هم مرگ ندارد بعضی قلبها و بعضی آدمها ...
بعضی آدمها همیشه در ما زنده
اند .قلب آدمها در کودکی مانند دریاست .وقتی بزرگ شدند قد یک تنگ ماهی می شود . پر
از ترک اما نمشکنه ,نمی گذاریم که توی هم در بره چون آدم بزرگ ها امیدشان , به
همان چند تا ماهی تنگ قلبشان است ...
خدایا هوای ماهی های تنگ قلبم
را داشته باش .
۹۴/۱۲/۲۷