روزانه سه اشتباه در زندگی ما تکرار می شود:
اول: ضایع کردن وقت. دوم: سخن بیهوده گفتن . سوم: توجه بی مورد و بیش از حد به مسایل پیش پاافتاده مانند گوش دادن به
شایعات و سخنان بی اساس، توجه به توقعات و انتظارات نابجا و اهتمام ورزیدن به
توقعات و خیالات افراد وسواس و خیال باف و نیز نگرانی از غم و اندوه آینده و
ناراحتی فعلی؛ این امر، یکی از موانع سعادت و آرامش خاطر است.
امروز ، فقط امروز
چون صبح کردی، منتظر شام مباش؛ گویا فقط امروز زندگی خواهی کرد، نه دیروزی که با خوب و بدش تمام شده و نه فردایی که هنوز نیامده است.
امروز فقط روز توست؛ عمر تو، فقط یک روز است؛ پس ذهن و
انشعاب و تفرقه- یک توصیف اغراق آمیز می گوید: ایرانی ها اگر سه نفر با هم جمع شوند، یکی انشعاب می کند و از دو نفر باقی مانده نیز، یکی دیگری را اخراج می کند، حتی اگر هر سه برادر باشند. برای این تابلو، وصف دیگری دارید؟حال و روز این روزهای میبد ما هم تازگی ها اینطور شده .یه جایی یه دریاچه ای پیدا می شه .....
بابام حسرت زمان باباش را میخورد،
منم
حسرت زمان بابام،
اما اگه
بچه من بخواد حسرت زمان منو بخوره،
همچین
با پشت دست میزنم تو دهنش، که نفهمه از کجاخورده
اگر می دانستم این آخرین دقایقی ست که تو را می بینم , به تو می گفتم " دوستت دارم " و نمی پنداشتم تو خود این را می دانی.......
گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست.بخوانید چگونه در این نامهی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند:
اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم. به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندنم، اما یقیناً هرچه را میگفتم فکر میکردم. هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم. کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم، شصت ثانیه نور از دست میدهیم. راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید، سادهتر لباس میپوشیدم، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم. به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند، بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند. به بچهها بال میدادم، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد، با غفلت از زمان حال است. چه چیزها که از شماها [خوانندگانم] یاد نگرفتهام ... یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهی کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است. یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند. یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند. چه چیزها که از شما یاد نگرفتهام ... . احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا. اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آنها کن. به دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری
بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت. ... . همراه با عشق
گابریل گارسیا مارکز
این عکسها عکسهایی است که یهودیان در دنیا منتشر کردند تا همه بدانند که هیتلر و نظامیانش با آنها چه کردند
اما آنها الان خودشان همان جنایت هارا با فلسطینیان انجام میدهند.