دعوت پیرزن از خدا

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :

))خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ((

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .

پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد

کـه هـر کی خوش قلب تـره ، خوشبخت تـره

مولانا میگه

آب کم جو تشنگی آور بدست – تا بجوشـد آب  از بالا و پـسـت

به جای اینکه دربه در دنبال خوشبختی باشی ارزش درونت رو اونقدربالا بـبـر

که خوشبختی خودش به سمت تو دوان دوان بیاد منظورازخوشبختی پول نیست

  فرعون هم پولدار اما گمراه و بدبخت بود - درجات خوشبختی :

لذت ، آرامش خاطر، سلامتی ، آبرو ، پول ،همسر و فرزند خوب و . . . . .

ضمنا این گفته خدا : خداوند از آسمـان آبی نـازل کـرد که در هـر رودی بقـدر وسعـتـش جـاری شـد

براحتی از معـنی و پـیـامـش نگـذر البته شـایـد آب در اینجا بـیـشـتر معـنی حکمت بـده

شـایـد هـم مـنـظـورش ایـنـه کـه هـر کی خوش قلب تـره ، خوشبخت تـره

 

هیچ وقت

هیچ وقت این دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج

بت های قلبت رو بشکن

بت های همیشگی قلبت رو بشکن

همین که اومدی تو این صفحه یعنی قابل رشد هستی

پـشـت پـرده دنیا کـیـه ؟

مـیـتـونـی بگی سیل خونه اش رو ویران کـرد   یـا بگی خـدا   بـوسـیـلـه سیل خونه اش رو ویران کرد

مـیـتـونـی بگـی کائنات از طـرف انـتـقـام گـرفـت  یـا  بگی خـدا بـوسـیـلـه کائنات ازش انتقام  گرفـت چـون کـائـنـات هـم  مـخـلـوق و ابـزار خـداسـت

مـیـتـونـی بگـی  فـلان اتـفـاق بـدادش رسـیـد  مـیـتـونـی بگی خـدا   بـوسـیـلـه فـلان اتـفـاق بـدادش رسـیـد

مــیـتـونـی بگـی انرژی lنفی در  زنـدگـیـشـه یـا بگـی  بـخاطـر ظـلـمـش ، چوب خدا تـو زنـدگـیـشـه

مـیـتـونـی بگـی ماشین زد تـوی کـمـرش یـا بگی خـدا زد تـوی کـمـرش  ( بـوسـیـلـه مـاشـیـن )

نقش خالق عالم رو ــــ  در جهانی  که آفریده  ،  نادیده نگـیـر

 

خدایا من را ببخش

من آدم خوبی نبودم

بهانه ام اینه که بر سر راهم یک آدم خوب نبود که تو لحظه های بحرانی راهنمایی ام کنه و دستهام رو بگیره
افسوسم اینه که خودم رو هم سر راه یک آدم خوب قرار ندادم ...

نه دنبالش رفتم و نه دنبالم اومد ...

همه اون ادامیی که خوب بنظر میرسن هم یه ریگی به کفششون هد

شیخ و فاحشه

قابل توجه :منظور نویسنده اون شیخا بوده نه این شیخا دوباره کسی بدش نیاد مخصوصا پسر ای فامیل که باباشون آخونده

شیخی در نزدیکی مسجد زندگی می‌کرد. در خانه روبه‌روی‌ش، یک فاحشه اقامت داشت. شیخ که می‌دید مردان زیادی به آن خانه رفت‌وآمد دارند، تصمیم گرفت با او صحبت کند.

زن را سرزنش کرد: "تو بسیار گناه‌کاری. روز و شب به خدا بی‌احترامی می‌کنی.چرا دست از این کار نمی‌کشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگ‌ت فکر نمی‌کنی؟

فرق بین بزهای نیوزلند و سومالی

بنا به دلایلی گذاشتم تو ادامه مطلب  خودتون می فهمین

کل کل پسرا ودخترا

جواب

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز می گردد