انا لله وان الیه راجعون
سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۱، ۰۵:۲۲ ب.ظ
امروز حال وهوای خوبی ندارم .بدجوری تو کار خدا موندم.یکی رو اونقدر زمین
گیر و پیر می کنه که باید پوشکش کنن یکی رو هم که تکیه گاه چند نفره یهو می
گیره.شیخ یوسف هیچ مشکلی برای رفتن نداشت نه حق الناسی به گردنش بود نه از
لباسش سوء استفاده کرد.اونجوری که من می شناختمش و می دیدمش همیشه سرش
پائین واکثرا پیاده می رفت.تو حال وهوای خودش و زیر لب ذکر می گفت.وقتی
سلامش میکردم چهره متفکرش تبدیل به چهره ای متبسم می شد و حال واحوال گرمی
میکرد.خیلی به خونوادش خدمت مکرد مخصوصا پدر ومادرش پیر ومریضش.برای اونا
تقریبا مثل نفس لازم بود.ناراحتی من به خاطر اون نیست .او دست پر رفت .من
ناراحتیم از خودمه که هروز عزیزی از کنارم می ره و هنوزم غافل .غافل از
اینکه ای کاش همین چند روز پیش که دیدمش حداقل برای یه ذره حال واحوال
بیشتر وقت می ذاشتم .ناراحتیم از تنها شدن خودمه.ای کاش تا وقتی زنده ایم
به دیدن هم بریم.نه اینکه مرده پرست باشیم

۹۱/۱۰/۰۵
خیلی قشنگ نوشتی و تمامش واقعیته
چون از داییم هیچی تو وب ننوشتم با احازت همینو کپی می کنم