جوگیر
دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۲۹ ب.ظ
آورده اند که روزی مردی از گذری
می گذشت، ناگهان صدای چکه چکه آب شنید و کنجکاو شد، پس از جستجو دید که در
دیواره سدّ روستا حفره ای بوجود آمده و عن قریب است که سد بشکند و روستا و
مریدان را با خود ببرد، مرد پترس وار انگشت میانی خود را درون حفره برد و
منتظر ماند تا صبح مریدان از راه برسند و نام او را همچون قهرمان در
کتابهای درسی اول تا ششم ابتدایی ثبت نمایند، ناگهان صدای ریزش کوهی را بر
روی ریل راه آهن
شنید ، و دید قطاری از دور
در حال نزدیک شدن به کوه است، شیخ بی درنگ انگشت خود را از سوراخ درآورد و
خشتک خود را بر سر چوبی بست و آتش زد و با تنبان برهنه به سمت قطار دوید،
راننده قطار که این صحنه بدید از ترس دستی کشید و مسیرش منحرف شد و به سد
برخورد نمود و سد شکست و مسافران و راننده و قطار به همراه سیل به روستا
سرازیر گشتند و همه مسافران و اهالی روستا و مناطق تابعه به فنای عظما
شتافتند، مرد که این صحنه بدید با خشتکی نخ نما و سوخته خود را به کلانتری
یوسف آباد معرفی نمود و ضمن ابراز همدردی با خانوادگان و داغدیدگان به
زندان کهریزک منتقل گردید
۹۱/۰۷/۱۷