دلنوشته های یک شورکی

در اینجا مطالبی درباره خودم روزگار خوش گذشته واینده و هر چیزی که خوشم بیاد منویسم
فعلا که از اینجا خیلی خوشم اومده تا ببینیم بعدا چطو مشه برای ارتباط راحت تر می تونید به این آیدی تلگرام پیام بدین hd3094@

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۵ خشم

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۴ سرکش
  • ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۶ عکس 1

آخرین نظرات

  • ۴ تیر ۹۹، ۱۲:۰۶ - علی دهقانی شورکی ok

جوگیر

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۲۹ ب.ظ
آورده اند که روزی مردی از گذری می گذشت، ناگهان صدای چکه چکه آب شنید و کنجکاو شد، پس از جستجو دید که در دیواره سدّ روستا حفره ای بوجود آمده و عن قریب است که سد بشکند و روستا و مریدان را با خود ببرد، مرد پترس وار انگشت میانی خود را درون حفره برد و منتظر ماند تا صبح مریدان از راه برسند و نام او را همچون قهرمان در کتابهای درسی اول تا ششم ابتدایی ثبت نمایند، ناگهان صدای ریزش کوهی را بر روی ریل راه آهن
شنید ، و دید قطاری از دور در حال نزدیک شدن به کوه است، شیخ بی درنگ انگشت خود را از سوراخ درآورد و خشتک خود را بر سر چوبی بست و آتش زد و با تنبان برهنه به سمت قطار دوید، راننده قطار که این صحنه بدید از ترس دستی کشید و مسیرش منحرف شد و به سد برخورد نمود و سد شکست و مسافران و راننده و قطار به همراه سیل به روستا سرازیر گشتند و همه مسافران و اهالی روستا و مناطق تابعه به فنای عظما شتافتند، مرد که این صحنه بدید با خشتکی نخ نما و سوخته خود را به کلانتری یوسف آباد معرفی نمود و ضمن ابراز همدردی با خانوادگان و داغدیدگان به زندان کهریزک منتقل گردید
۹۱/۰۷/۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
شورکی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی