دوران خوش
تنها جایی که بجز خونه داشتیم برم خونه ننا(مادربزگها) بود.به یکی خیلی عادت داشتم واون یکی پری خوشم نمی اومد.خاطری که اون آغبابا خیلی عبوس وکم حرف بود.خداش بیامرزه سالی ماهی یچیزی مگفت دلم هری مرخت پائین خیلی ازش مترسیدم حتی وقتی بزرگترگ شده بودم.
یادش بخیر وقتی بابا پسین یا بعد نماز شوم سوار موتورم مکرد که بریم خونه ننا.انگار دارن مبرنم تور جهانگردی و سواحل هاوایی.البته فقط یک در میون نوبت من مشد.
خونه ننه شامل یکی خونه قدیمی که کوچولگ که زمستونا تو یکی اتاق که کنارش یکی چادیشو پر کروزه پنبه بود یکی رادیو رو طاقچه که همیرو روشن بود و ویس ویس مکرد.
تووسونا(تابستونها)هم رو سفه بودن و فقط پنکه سقفی بود که پر چس مگس که داشت باد خودش مزد.
چن دقیقه که مگذشت مدیدم بابا داره چپ چپ نگام مکنه.یه نگا بمن ویه نگا به ماشینگ دسی سر ماشین کنی.بابا خیلی به بهداشت موی من اهمیت مداد و اونا رو به چشم علفای تو جوی(جوب آب) وجیری مدید ماطل بود یذره سر بلند کنن مث مرغی که مخوان سرش ببرن مبردون لو باغچه کله من مذاشت لای پا و واش(با) یکی ماشینگای دسی(ماشین اصلاح دستی)شروع مکرد به ماشین کردن .
تو اون لحظه یاد میشگای(گوسفندان) آغبابا میوفتیدم که اسفند ماه رو خونه پشماشون مچیندن.فقط بجای بع بع من گریه مکردم البته تو دلم پیش آغبابا مترسیدم