دیدار با
درحین گفتگو نسیم شمالی وزیدن گرفت و از تاریکی کوچه چهره ای زغالیی در تاریکی شب هویدا شد.
آه خدایا چه می بینم .
سوار بر مرکب (یاماها 80 مدل عهد جنگجنگک)از تاریکی برون شد و در حال گذر نیم نگاهی به جمع ما انداخت. وه که چه نگاه نافذی .داشت ما را اسکن از برای تیغ زدن
چند قدم جلو تر ترمز زد وطبق معمول قرعه بنام من افتاد و مرا صدا زد .بسویش روان شدم .دستم را بگرمی فشرد.
از حالش پرسیدم و در کمال ناباوری شنیدم که ازدواج کرده.
گفت"یکی مادر دختر پیدا کردم دخترش خودم وئیشتم مادر دخترگ هی پیشم مگه تو مث پسر خودومی .منم خدا بوخواد موخام بره پییرم هم در کنم .حالا ببینم چطو مشه .واش پییر هم گفتم گفی نداره فقط تا صب داشته ردم مکرده وفش مداده
گفت: قراره زودیه زود مراسم بگیریم .مردونه خونه پیرای ما زنونه هم خونه دختروگ بندرعباس
خیلی ابتکار خوبی بود فقط یک مشکل داشت و آن هم عروس کشانی. مردم باید تا خود بندر عباس بوق بزنند و جفت راهنما بروند.هر 20 کیلوتر یکبار هم گوزیلا را از خواب بیدار کنند برای رقصیدن
بعدش سریع رفت سر اصل مطلب "قیش وقوم هزار تومن پول داری قرضی بره خرج عاروسی موخام
و من هم جهت تسریع در امر خیر اورا به مهدی دایها حواله کردم (که باعث دعای خیر نامبرده برای کلیه عمه های جمع شد.)
خدا را شکر گفت مواد را هم برای هزارمین بار ترک کرده و زندگی جدیدی را شروع کرده.
کلیه
جمع محفل از حضور نورانی استفاده بصری و کلامی را بردند واینجانب
پس از کسب اجازه از محضرشان چندعکس برای یادگاری و روز مبادا گرفتم .ایشان هم در کمال ناباوری بنده موبایلش را بنگای تمبان در آورد ویک عکس از من گرفت.


4 سالو 6 ماه پیشتر گوزیلا 1000 تومن دسی از ما گرفت گفت شو بیا دم مسجد بسون !
نمدونم این چه شویه که نمرسه!
خلاصه هرجور شده ماسن یکی شیرینی دست این بشر بخوریم .
وگرنه ناکام از این دنیا رفتیم!