رنجش
اون لباساس به ظاهر مسخره اون روزا .یکی سفره که معلوم نبود سفره عقده یا سفره رقیه .از سیب و پرتغال و کله قند بگیر تا گردو رنگ کرده و تخم جوشونده رنگی.
یهو نگاش اوفتید اون گوشه عکس و خارشورش رو دید که اخماش توی همه :"مرده شورش ببره هیش وقت چش نداشت ببینه ما اوقات داشته باشیم .وقتی که اومدن خواستگاری واش مادرش ....."
این خاطرات تقریبا تو ذهن اکثر ادما هست و با یاداوریش کلا حال ادم منقلب مشه .خیلی از خاطرات بدی که من در مورد دیگران دارم فقط تو ذهن خودومه و شاید اون طرف اصلا یادش هم نباشه ولی من هر بار که مبینمش موخام کلش بکنم.
زیادن کسایی که برای سفر مکه و کربلا زورکی مرن خونه بعضی اقوام بره خداحافظی که به قول خودشون حلالیت بطلبن وصحنه هایی از خنده های الکی و دورویی و روبوسی (انگار که دارن ناز گودزیلا موخورن) رو رقم مزنن
این حلالیت طلبی ها انجام مشه ولی هنوز رنجش های چند ساله هست و با یاداوریش حالشون بد مشه
تا حالا به این قضیه فکر کردی که رنجشها از لحاظ جسمی -روحی و روانی و احساسی وعاطفی چه بر سرت آورده؟
آیا همه چین چروکها مال گذر زمانه؟
آیا زخم معده و نارحتی قلبی و سر درد ... همش مال آب و هوا هد؟
اینکه زودی از کوره در مری و مزنی تو سر بچه یا اشکت در میاد مال چچیه؟
یا وقتی مثلا بچه چند ساله اونو مبینی و نیش مکنی تقصیر بچه هد یا مشکل جای دگه هد؟
یکی ذرگ بشینیم فکرش کنیم