سفره
اینم خلاصه خاطره از زبون رفیقم:
سفره که پهن مشد مادر صدای بچا مزد که وخینید بیید نون بوخورید .بچا بسرعت نور دور سفره حلقه مزدن
پییر همیشه مگفت: کاشکی بره کاری کردن هم همیرو جمع مشدید
مسوول پخش آووگوشت ونخود واینا پییر بود اول آووگوشتون مداد بعدش هم اگه اسوخون داشت سوا مکرد و
منداخت تو در پسوارون قابلمه که نوبتی یکی لیس گلش مزدیم اخه یزمونی گوشت گلش بوده خو
یادم نمره یگبار سر اسوخون قلم که مغز داشت دعوا شد .هرکسی موخواس زوتر ورداره مغزگای لاش بوخوره
سر وصدا بالا گرفت و من کوچکتره همه بودم هم ادعای مالکیت کردم ولی فقط یکی تس پسکله
نصیبم شد و صدای عر گریم رفت هوا .
پییر هم دلش جوش اومد اون اسوخون ورداشت وپرت کرد دم باغچه بر گربه .گربای اوروزا هم خو اقدری لاس بودن که بچه آدم زنده هم موخوردن پریدن روش و الفرار روی دیفال
یوقتایی هم که گوشت به من مرسید یکی تکه دنده میش که چنتا تار گوشت که سه لایه چربی گوشت روش بود .خدایا من این چکارش کنم؟پییر هم نگاش پیش من که بره چکارش کنم؟مگفتم بابا این خو توله چربی هد مگفت این خو گوشت خالیه و زورکی مکرد تو حلقم.منم مجبور بودم این چربیا رو بجوئم و اگه ترس پییر نبود وسط سفره بالا میوردم
بعد این مرحله مراسم گوشت کوفتن شرو مشد.
هر چی میگذشت سرعت دست پییر بیشتر مشد اقدری شخ که انگار داشت مشت تو کچه بروسلی مزد جوری که همه ساکت چشون گل دسش بود کی خلاص مشه .
گوشت ونخودا که خش خش کوفته مشد قابلمه میومد وسط سفره و یهو هزارتا دست از هوا مرفت تو قابلمه و در میومد
چه حالی مداد اوروزا