دلنوشته های یک شورکی

در اینجا مطالبی درباره خودم روزگار خوش گذشته واینده و هر چیزی که خوشم بیاد منویسم
فعلا که از اینجا خیلی خوشم اومده تا ببینیم بعدا چطو مشه برای ارتباط راحت تر می تونید به این آیدی تلگرام پیام بدین hd3094@

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۵ خشم

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۴ سرکش
  • ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۶ عکس 1

آخرین نظرات

  • ۴ تیر ۹۹، ۱۲:۰۶ - علی دهقانی شورکی ok

سفره

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۶ ق.ظ
امروز با یکی رفیقا داشتیم در مورد همینا گف مزدیم که اون بنده خدا در مورد خاطرات بچگیش تعریف مکرد

اینم خلاصه خاطره از زبون رفیقم:

سفره که پهن مشد مادر صدای بچا مزد که وخینید بیید نون بوخورید .بچا بسرعت نور دور سفره حلقه مزدن

پییر همیشه مگفت: کاشکی بره کاری کردن هم همیرو جمع مشدید

مسوول پخش آووگوشت ونخود واینا پییر بود اول آووگوشتون مداد بعدش هم اگه اسوخون داشت سوا مکرد و

منداخت تو در پسوارون قابلمه که نوبتی یکی لیس گلش مزدیم اخه یزمونی گوشت گلش بوده خو

یادم نمره یگبار سر اسوخون قلم که مغز داشت دعوا شد .هرکسی موخواس زوتر ورداره مغزگای لاش بوخوره

سر وصدا بالا گرفت و من کوچکتره همه بودم هم ادعای مالکیت کردم ولی فقط یکی تس پسکله

نصیبم شد و صدای عر گریم رفت هوا .

پییر هم دلش جوش اومد اون اسوخون ورداشت وپرت کرد دم باغچه بر گربه .گربای اوروزا هم خو اقدری لاس بودن که بچه آدم زنده هم موخوردن پریدن روش و الفرار روی دیفال

یوقتایی هم که گوشت به من مرسید یکی تکه دنده میش که چنتا تار گوشت که  سه لایه چربی گوشت روش بود .خدایا من این چکارش کنم؟پییر هم نگاش پیش من که بره چکارش کنم؟مگفتم بابا این خو توله چربی هد مگفت این خو گوشت خالیه و زورکی مکرد تو حلقم.منم مجبور بودم این چربیا رو بجوئم و اگه ترس پییر نبود وسط سفره بالا میوردم

بعد این مرحله مراسم گوشت کوفتن شرو مشد.

هر چی میگذشت سرعت دست پییر بیشتر مشد اقدری شخ  که انگار داشت مشت تو کچه بروسلی مزد جوری که همه ساکت چشون گل دسش بود کی خلاص مشه .

گوشت ونخودا که خش خش کوفته مشد قابلمه میومد وسط سفره و یهو هزارتا دست از هوا مرفت تو قابلمه و در میومد

چه حالی مداد اوروزا




۹۲/۰۹/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
شورکی

نظرات  (۳)

ما چند تا فامیل داریم که به محض اینکه متوجه بشن خدایی نکرده قرار 100 کیلومتری خونشون رد بشی که خدای نکرده یه سر بهشون بزنی سریع از خونه در میرن که مبادا بری خونشون. حتی نمیان خونمون که ما هم دیگه نریم خونشون
یادمه وقتی سفره پهن مشد یکی سینی داشتیم که برا بچا بود بابا که برنج مرخت توی سینی مذاشت بر بچا یهو پنج ششتا دست اون وسطا بود هرکدوم قاشقش تا اونجا که جا داشت پرمکرد مثل بیل!!!
سر2دقیقه سینی خالی بود نمدونیم اشتهامون پر بود ،برنج کمگ بود ،یا بچه پربودن؟؟؟ ولی چیزی که مخوردیم وجودون مرفت ولی حالا غذاها مزه ندارن مثل چمن مصنوعی ممونه برا گوسفند

پاسخ:
پاسخ:
سلام
چمنو خوب ا.مدی
مگه این لاس بازیا چه دلخوشی داشته که مگی یادش بخیر .اما قبول دارم با اینکه همه مثل هم بودن تو نداشتن .خیلی به فکر هم بودن وخلاصه رونق ودلخوشیای زیاد بوده نه مثل حالا هنوز یه چیزی خریده نخریده فکر یه چیز بهترشیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی