سوزن
رفتم در گوشش گفتم بچا دارن رو دستت مکنن اقه خر نباش.گفت دیوونه ای بذار حالشون بگیرم بفهمن من چقه قوی هسم .خلاصه هی سر مکرد زیر اوو میومد بالا هر بار هم یخره اوو بچل مرفت تو دلو رودش .یبار که رفت پائین یهو دیدیم دشون صحرا داره میاد
همه پا گذاشتیم به فرار ولی عباسگ داشت اون زیرا نفس گیری مکرد.بیچاره وختی سر بالا آورد دید هیشکه هیجا نید.
روش که برگردوند دید دشون یکی بنه خار کنده تو دسش و بالای جو منتظره.
عباسگ پا مذاره بر فرار واون بنده خدا هم ور ردش و هی بنه خار مزد در کونش
فردا صب رفتم درخونشون در زدم مادرشون اومد درم در .تا منو دید واش جارو اوفتید ردم توکوچه
-جونمرگ شدا دیرو کدوم گوری بوددید ؟چرا این یچه اقه زخم و زیلی شده
منم پا گذاشتم به فرار
بعدش فهمیدم عباسگ بخاطر خوردن اوو پچل اسهال گرفته بود .تا چن روز هم مادرشون داشته با سورن قفلی خار در میورده
