شعر نو از بی بی سلطون
يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ق.ظ
و این منم ضعیفه ای تنها! در آستانه فصلی تمووس
می خواهم وییییی سر دهم و موهایم را شاخ شاخ در کشم
غلوما! در برخشه ی آتیشت جزغاله گشتهام
دیگر نه پرز روی شکمبه و نه پاچه ی اوگووشت کله آرامم میکند !!!؟
کاش زنده بودی و چناردونه ات را پآره میکردم و این مل خشک شده ات را می خاشوندم
حالتی والذاریات دارم !!!؟؟
اندوه نبودت مرا به سان ترکه توت خشک نموده که با دولقه ای سینه دیفال آرمیده است
جملی های هوو هر روز عین کرتین و لوتینا بر تار و پود زندگیم می تنند
حالت ذلش سراسر بدنم را فرا گرفته
بسیار اوو و عرخ مکنم
و داغت ب سر جگرم سنگینی!!!؟
دیگر یاد کرت خیار جفرآبا هم مرا وا نمیشاند
اولین باری که با خری چموش و سیاه از کنار جعده ی پر دوولخ ور جسی و خیاری از نوع کلمنده
به سویم پرتو نمودی
و من چه با کولوته ای که زنخدونش جلوتر از پوزش بوود، چاچویی علف را خیره خیره و یگبرکی به سمتت هول دادم
تا معنای عشق را بفهمی!!!!!؟؟؟
پر کن پیاله را
از این زهر تا....
می خواهم وییییی سر دهم و موهایم را شاخ شاخ در کشم
غلوما! در برخشه ی آتیشت جزغاله گشتهام
دیگر نه پرز روی شکمبه و نه پاچه ی اوگووشت کله آرامم میکند !!!؟
کاش زنده بودی و چناردونه ات را پآره میکردم و این مل خشک شده ات را می خاشوندم
حالتی والذاریات دارم !!!؟؟
اندوه نبودت مرا به سان ترکه توت خشک نموده که با دولقه ای سینه دیفال آرمیده است
جملی های هوو هر روز عین کرتین و لوتینا بر تار و پود زندگیم می تنند
حالت ذلش سراسر بدنم را فرا گرفته
بسیار اوو و عرخ مکنم
و داغت ب سر جگرم سنگینی!!!؟
دیگر یاد کرت خیار جفرآبا هم مرا وا نمیشاند
اولین باری که با خری چموش و سیاه از کنار جعده ی پر دوولخ ور جسی و خیاری از نوع کلمنده
به سویم پرتو نمودی
و من چه با کولوته ای که زنخدونش جلوتر از پوزش بوود، چاچویی علف را خیره خیره و یگبرکی به سمتت هول دادم
تا معنای عشق را بفهمی!!!!!؟؟؟
پر کن پیاله را
از این زهر تا....
۹۲/۰۴/۱۶