قهر
منم پدر پر کاری داشتم 8 تا بچه محصول زحمات شبانه روزیش بود.همسایه هامون هم هف هشتا داشتن .
یادم نمره وقت نون خوردن که مشد یوقتایی بخاطر یچیزی قهر مکردم و مرفتم اوتو اتاق . در نمی اومدم به امید اینکه الان یکسی صدام مکنه و نازم مکشه مگه بیا نون بخور .اما خبری نمشد.
بعد نیم ساعت خودم بلند مشدم مرفتم ببینم چه خبره مدیدم که کسی جایی نید و سفره جمع شده ولی غلمبه هد. دلم خش بود که دلشون سوخته و برام جا گذاشتن سفره رو وا مکردم یکی قابلمه وسطش بود.امید باینکه توش نون و گوشت کوفته هد.درش که ور مداشتم اشک تو چشام حلقه مزد نامردا قابلمه رو انگشت کرده بودن انگار که با ریکا شسه شده بود گوشکو هم داشت برق مزد.فقط چنتا کون پیاز بود و اسخون دنده و یکی تکه توله گوشت که اونم نمشده بخورن وگرنه دریغ نمکردن.
با عجله مرفتم سر یخچال اونجا هم مثل مسجد حاج آغ متی خالی خالی فقط یکی تکه دنبه تو یخبند بود.
ناچار یکی تکه نون خالی نیش مگرفتم مرفتم لو باغچه چش مدوختم در کون مرغا تا کی تخ مذارن
از اون به بعد یاد گرفتم که قهر رو باید بذارم بعد غذا وگرنه باید دل مشت بگیرم تا وعده بعدی
سربلند باشید