ماه مهر
روز اول مهر دخترم رو آماده کردم برای رفتن به مهد کودک . شور وشوقی که داشت برام جالب بود یادش بخیر اون روزا .سال اول مدرسه خو یادم نمی آد ولی همیشه اول مهر برام دلگیر بود مخصوصا صبح که بیدار مشدی رادیوبرات موخوند "مدرسه ها وا شده..."حالت گرفته مشد مخواستم دوباره برم زیر لحاف وبخوابم ولی بابام نمذاشت.روز اول مدرسه مخصوص پیدا کردن کلاس ونیمکت ومعلم و اینا بود.
روزای بعد دغدغه دفتر وقلم وجلد گرفتن کتابا که با سفره کهنه ختم به خیر مشد .بعدش کتابا رو مبردم نجاری برامون سوراخ کنه تا بدوزیم اونم با نخهای کلفت قرمز قالی. کتابامون حدود یک کیلو سنگین تر مشد.روز دوم سوم مهر که مشد تازه خرید دفتر قلم شروع مشد.بابا سوار موتور هوندا مکردم ومبردم دم شرکت تعاونی شورک که یه فروشنده قد بلند با ابروهای بزرگ داشت بنام حاجی رضا ما بهش مگفتیم حاجی رضا شرکتی.خیلی قیافش با اون ابروها خطری بود ما خو جرات تو رفتن نداشتیم همون پشت در وا مسیدیم.دو تا دفتر چهل برگ کاهی ومداد پاک کن ویکی قلم مداد کل خرید ما بودبا یکی دمپایی نو که همیشه کنار پام رو میزد.
برای زنگ تفریح تغذیه هم گوشت کوفته دیشو با نون کاظم که مثل سنگ شده بود مذاشتیم لای کتاب و مبردیم مدرسه همیشه کتابام بوی نخود کوفته میداد.یوقتایی هم حلوا ارده لای نون .تصور کن حالا روغنش دراد بره تو کتاب .
هیچ کلاسی خش نبود حتی ورزش .برای ورزش ما رو مبردن تو زمینای اطراف مدرسه سلمان که پر خار بود .پنج دقیقه که بازی مکردیم نیم ساعت کنار زمین داشتیم با سوزن قلفی خار در می آوردیم.کلاس بعد هم با سر صورت خاکی و پای تکه پاره مرفتیم سر کلاس دینی و معلم از عذاب جهنم و چوب نیمسوخته می گفت وروحمون رو نوازش می داد.
بهترین زنگ برای من زنگ آخر بود که همه حمله مکردیم رو به در خروجی مدرسه کنار دیوار صف مشدیم وتا خونه مثل قافله زنجیر وار مرفتیم .توی صف هم برا خودش عالمی داشت.دعوا بازی قرارومدار بازی پسین تا برسیم خونه که تازه باید مرفتیم تو صف نونوایی کاظم (یادش بخیر)