هندونه
هندونه رو مذاره وسط اتاق و از تو آشپزخونه کارد وسینی و چنتا قاشق میاره .همه مریزن دورش و وش وش مزنن.
تو او نموقع احساس خدا بودن داره که به بنده هاش روزی مده .هندونه رو از وسط نصف مکنه و تازه یادش میاد نماز نخونده بلند مشه وضو مگیره و وایمسه به نماز .
تو نماز موقع خم و راست شدن مشه درد و تو چهرش دید .توی قنوت نماز وقتی نگاش کف دسش میوفته گذر زمان رو توش مبینه. هشتا پینه گنده و تا دلت بخواد زخم.
سلام نماز که مده همه جا دوباره آروم شده .هوس هندونه کرده وقتی مشینه بچا تا تونسن قاشق کش کردن
چیزی نمگه چون کسی نید گوش بده .یکی قاشق دهنی ور مداره کل هندونه رو متراشه و مخوره .به خودش مگه این سفیدیا خیلی خاصیت داره .
بیچاره مادر خونواده از رو صفه داره مبینه و اشکاشو با گوشه چاقد پاک مکنه
بیاد همه پدرایی که رفتن
و پدارایی که هسن ولی ما فقط از اونا خاطره های بد تو ذهنمونه .
هر چند خیلی دور شده ولی:
بابا دوست دارم
خدا رحمت کنه بابا رو ..روحش شادباد
با اجازه اینم رفت تو اندیشه