دلنوشته های یک شورکی

در اینجا مطالبی درباره خودم روزگار خوش گذشته واینده و هر چیزی که خوشم بیاد منویسم
فعلا که از اینجا خیلی خوشم اومده تا ببینیم بعدا چطو مشه برای ارتباط راحت تر می تونید به این آیدی تلگرام پیام بدین hd3094@

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۵ خشم

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۴ سرکش
  • ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۶ عکس 1

آخرین نظرات

  • ۴ تیر ۹۹، ۱۲:۰۶ - علی دهقانی شورکی ok

۶۷ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است


دلم لک زده برای خوردن یکی از اون چایی ها

بعدش همونجا کنار صفه بگیرم بخوابم

چه خوب اون روزا که از کارت سوخت ویارانه و موبایل و نامردی های حالا خبری نبود

یادش بخیر


شورکی
۰۷ مهر ۹۱ ، ۱۵:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۲۱:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
دلم بهانه تو را دارد!
تو میدانی بهانه چیست؟؟
بهانه همان است که شب ها، خواب از چشم خیس من می دزدد.
بهانه همان است که روزها میان انبوهی از آدم ها، چشمانم را پی تو می گرداند.
بهانه همان صبریست که به لبانم سکوت می دهد تا گلایه ای نکنم از نبودنت...

شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۷:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

منو از من نرنجونم از این دنیا نترسون

تمام دلخوشی هامو به آغوش تو مدیونم
اگه دلسخوته ای عاشق مثل برگی نسوزونم
منو دریاب که دلتنگم مدارا کن که ویرونم
نیا روزی که کم باشم از این دو سایه رو دیوار
به این زودی نگو دیره منو دسته خدا نسپار
یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود
به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود


پر از احساس آزادی نشسته کنج زندونم
یه بغض کهنه که انگار میون ابر و بارونم
وجودم بی تو یخ بسته بتاب سردم زمستونم
منو مثل همون روزا با آغوشت بپوشونم


یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود
به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود

شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۷:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گاهی اوقات از خودمان می پرسیم:
انجام چه اشتباهی باعث شده که مستحق چنین شرایطی شوم؟

چرا خدا اجازه می دهد این طور چیزها برای من اتفاق بیافتد؟
در این مورد تعبیری را بخوانید:
شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۷:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۰۶:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
یادمه وقتی بهم رسیدیم
تو زمینی بودی و هم رنگ خاک
من آسمونی بودم و هم سازه باد
تو به من راه رفتن با کفش های گلی روی اسفالت رو یاد دادی
و پرواز را از من آموختی ….. هرچند نیمه کاره
روزی بالهایم را برای تجربه کردن آغوش آسمان قرض گرفتی و
جاش قول دادی کفشهایت را به من بدهی…!

و پریدی ، بال زدی و بال زدی
اوج گرفتی بالاتر و بالاتر … دورتر ودورتر و دیگر دیده نشدی
تو انقدر ذوق پرواز را داشتی که یادت رفت کفشهایت را درآوری
ومن وقتی به خودم آمدم پا برهنه چشم به راه برگشتنت
ایستاده بودم روی جاده … روزها گذشت و تو برنگشتی
چون راهه برگشت را در آغوش آسمان گم کرده بودی …..
آخه میدونی !! تو هیچ وقت درس
پرواز را خوب یاد نگرفتی
ومن دلسوزانه از این پایین با حداکثر توانم
آخرین درس پرواز راهم برایت فریاد زدم شاید بشنوی
مواظب باش با کفشهایه گلییت آسمان را
کثیف نکنی
و آن وقت بدون بالهایم و کفشهایت روی آسفالت راه زمینیم را
آغاز کردم ……
شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۰۵:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من پنهان گفت:

تو را چه به عشق؟

گفتم چرا؟
گفت: تو خوابی و عشقت در آغوش دیگری

لبخندی زدم روی خدا

گفتم:خدایا، این مخلوق توست

شاید تو در خوابی،خبر از دنیا نداری .,,
شورکی
۰۶ مهر ۹۱ ، ۰۱:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.
این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه    می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.

 چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری


چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد

شورکی
۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روز اول مهر دخترم رو آماده کردم برای رفتن به مهد کودک . شور وشوقی که داشت برام جالب بود یادش بخیر اون روزا .سال اول مدرسه خو یادم نمی آد ولی همیشه اول مهر برام دلگیر بود مخصوصا  صبح که بیدار مشدی رادیوبرات موخوند "مدرسه ها وا شده..."حالت گرفته مشد مخواستم دوباره برم زیر لحاف وبخوابم ولی بابام نمذاشت.روز اول مدرسه مخصوص پیدا کردن کلاس ونیمکت ومعلم  و اینا بود.

روزای بعد دغدغه دفتر وقلم وجلد گرفتن کتابا که با سفره کهنه ختم به خیر مشد .بعدش کتابا رو مبردم نجاری برامون سوراخ کنه تا بدوزیم اونم با نخهای کلفت قرمز قالی. کتابامون حدود یک کیلو سنگین تر مشد.روز دوم سوم مهر که مشد تازه  خرید دفتر قلم شروع مشد.بابا سوار موتور هوندا مکردم ومبردم دم شرکت تعاونی شورک که یه فروشنده قد بلند با ابروهای بزرگ داشت بنام حاجی رضا ما بهش مگفتیم حاجی رضا شرکتی.خیلی قیافش با اون ابروها خطری بود ما خو جرات تو رفتن نداشتیم همون پشت در وا مسیدیم.دو تا دفتر چهل برگ کاهی ومداد پاک کن ویکی قلم مداد کل خرید ما بودبا یکی دمپایی نو که همیشه کنار پام رو میزد.

 برای زنگ تفریح تغذیه هم گوشت کوفته دیشو با نون کاظم که مثل سنگ شده بود مذاشتیم لای کتاب و مبردیم مدرسه  همیشه کتابام بوی نخود کوفته میداد.یوقتایی هم حلوا ارده لای نون .تصور کن حالا روغنش دراد بره تو کتاب .

هیچ کلاسی خش نبود حتی ورزش .برای ورزش ما رو مبردن تو زمینای اطراف مدرسه سلمان که پر خار بود .پنج دقیقه که بازی مکردیم نیم ساعت کنار زمین داشتیم با سوزن قلفی خار در می آوردیم.کلاس بعد هم با سر صورت خاکی و پای تکه پاره مرفتیم سر کلاس دینی و معلم از عذاب جهنم و چوب نیمسوخته می گفت وروحمون رو نوازش می داد.

بهترین زنگ برای من زنگ آخر بود که همه حمله مکردیم رو به در خروجی مدرسه کنار دیوار صف مشدیم وتا خونه مثل قافله زنجیر وار مرفتیم .توی صف هم برا خودش عالمی داشت.دعوا بازی قرارومدار بازی پسین تا برسیم خونه که تازه باید مرفتیم تو صف نونوایی کاظم (یادش بخیر)

شورکی
۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر