
ایشون آقای عارف هسن در دوران تحصیل تو آمریکا
مخوام یکی کار آزاد داشته باشم که بم خود باشم.هر وختی خواسم برم سر کار یا تعطیل کنم برم خونه.
نه که کارم تخه نرو باشه ولی باس سر ساعت برم و سر ساعت بیام خوشم نمیاد.حالا شاید بعضیا فش بدن ولی نمخوام تو قید بند زمان و زیر دست کسی کار کنم.
راسی یکی سوال دارم دور و بر ما کسی گف انتخابات نمزنه چطوریه؟باس به کی رای بدیم
ناطق نوری-محمود-موسوی -شیخ حسین ...
خدا کنه هر کی میاد قیمتا رو یخره بکشه پائین. فعلن که خیلی بلند شده
روی لینک بالا کلیک کنید کرکره سیاه رنگ دست راست را روی طرح، آرام به سمت چپ بکشیدو به طراحش آفرین بگویید
;}
تنها جایی که بجز خونه داشتیم برم خونه ننا(مادربزگها) بود.به یکی خیلی عادت داشتم واون یکی پری خوشم نمی اومد.خاطری که اون آغبابا خیلی عبوس وکم حرف بود.خداش بیامرزه سالی ماهی یچیزی مگفت دلم هری مرخت پائین خیلی ازش مترسیدم حتی وقتی بزرگترگ شده بودم.
یادش بخیر وقتی بابا پسین یا بعد نماز شوم سوار موتورم مکرد که بریم خونه ننا.انگار دارن مبرنم تور جهانگردی و سواحل هاوایی.البته فقط یک در میون نوبت من مشد.
خونه ننه شامل یکی خونه قدیمی که کوچولگ که زمستونا تو یکی اتاق که کنارش یکی چادیشو پر کروزه پنبه بود یکی رادیو رو طاقچه که همیرو روشن بود و ویس ویس مکرد.
تووسونا(تابستونها)هم رو سفه بودن و فقط پنکه سقفی بود که پر چس مگس که داشت باد خودش مزد.
چن دقیقه که مگذشت مدیدم بابا داره چپ چپ نگام مکنه.یه نگا بمن ویه نگا به ماشینگ دسی سر ماشین کنی.بابا خیلی به بهداشت موی من اهمیت مداد و اونا رو به چشم علفای تو جوی(جوب آب) وجیری مدید ماطل بود یذره سر بلند کنن مث مرغی که مخوان سرش ببرن مبردون لو باغچه کله من مذاشت لای پا و واش(با) یکی ماشینگای دسی(ماشین اصلاح دستی)شروع مکرد به ماشین کردن .
تو اون لحظه یاد میشگای(گوسفندان) آغبابا میوفتیدم که اسفند ماه رو خونه پشماشون مچیندن.فقط بجای بع بع من گریه مکردم البته تو دلم پیش آغبابا مترسیدم
منم پدر پر کاری داشتم 8 تا بچه محصول زحمات شبانه روزیش بود.همسایه هامون هم هف هشتا داشتن .
یادم نمره وقت نون خوردن که مشد یوقتایی بخاطر یچیزی قهر مکردم و مرفتم اوتو اتاق . در نمی اومدم به امید اینکه الان یکسی صدام مکنه و نازم مکشه مگه بیا نون بخور .اما خبری نمشد.
بعد نیم ساعت خودم بلند مشدم مرفتم ببینم چه خبره مدیدم که کسی جایی نید و سفره جمع شده ولی غلمبه هد. دلم خش بود که دلشون سوخته و برام جا گذاشتن سفره رو وا مکردم یکی قابلمه وسطش بود.امید باینکه توش نون و گوشت کوفته هد.درش که ور مداشتم اشک تو چشام حلقه مزد نامردا قابلمه رو انگشت کرده بودن انگار که با ریکا شسه شده بود گوشکو هم داشت برق مزد.فقط چنتا کون پیاز بود و اسخون دنده و یکی تکه توله گوشت که اونم نمشده بخورن وگرنه دریغ نمکردن.
با عجله مرفتم سر یخچال اونجا هم مثل مسجد حاج آغ متی خالی خالی فقط یکی تکه دنبه تو یخبند بود.
ناچار یکی تکه نون خالی نیش مگرفتم مرفتم لو باغچه چش مدوختم در کون مرغا تا کی تخ مذارن
از اون به بعد یاد گرفتم که قهر رو باید بذارم بعد غذا وگرنه باید دل مشت بگیرم تا وعده بعدی
بعد شن بردن دسام رو نگا کردم تازه داشت اثر پینه های رو دستم بعد چقه وقت خوب مشد که دیشو دوباره شد مثل قدیما.
ناشکری نمکنم چون لااقل خونه دارم که ماله خودمه.امروز یکی از همکارا مگفت رفتم برا اجاره خونه تخمش ملخ خورده اصن گیر نمیاد.اقدری غریبا اومدن تو میبد که هر چی سولاخ سمبه بوده رو اجاره کردن