قناعت
ما پچه های تلوزیون سیاه سفید بودیم که کانالاش واش قنچین عوض مکردیم .کانال یک دو همین
ما پولامون رو مرختیم توی قلکای نارنجکی و می فرسادیم جبهه.خودون هم با
حسرت در دوکون حسین حاج حسن رد مشدیم و داغ کیک و تلف بدلون مموند
دهه های فجر مدرسامون تزئین می کردیم و شیرینی مدادیم معلمای مرگ خورده.پول تزئین هم از زیر فرش مدزیدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه مکردیم
و ازفلکه اتوتاج تا در مزار پشت تابوت مدوئیدیم.هنوز بوی عطر تابوتاشون تو
بینیمه.خیال مکردم این بو مال وختیه که شهید مشن وخدائیه(شایدم بوده)
اسیرا که برگشتن شاد شاد خندیدیم. خیلی جاها اقدر جو گیر مشدیم که انگار پییر خودون ااسیر بوده و برگشته.
ما چیپس نداشتیم که بخوریم.ما پیتزا و پارک نداشتیم.
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم.بهترین بازی ما تیله بازی بود
ما ویدیو نداشتیم.اگه کسی هم داشت مکرد تو کارتن ساندیس لای پارچه تو
خورجین مبردن تو خونه خالی از پیش تعین شده تا فیلمای فردین ببینن اونم پشت
درای بسته و خیلی محرمانه
ما ماهواره نداشتیم
ما رو رستوران نمبردن که بدونیم جوجه کباب چه شکلیه .خاطیری که تنها رستوان شهر کافه علی پهلوون سر خط بود
بسه دگه. داره اشکم در میاد
ما خیلی قانع بودیم بوخودا.